دوازدهمین دختر ناصرالدین شاه بود که نامش را گذاشته بودند «زهرا» و پدرش «تاج السلطنه» صدایش می کرد. دختری که به بانوی شورشی دربار معروف بود و کلیشه های جنسیتی دوران قاجار را زیر سوال می برد.
مهرخانه می نویسد: با وجود مکتوبات اندک تاریخی در مورد زنان، این شاهزاده قاجار با نوشتن خاطرات خود که در آن دوره از تاریخ، اقدامی نادر از سوی زنان محسوب می شد، کندوکاو در مورد زندگی، سرنوشت، افکار و عقاید خود را برای آیندگان آسان تر نموده است. بسیاری از پژوهش هایی که درباره وی صورت گرفته، برگرفته از دست نوشته ها و خاطرات خود اوست که بخشی از آن به صورت نسخه خطی در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری می شود و در سال 1362 ه.ش توسط دکتر منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان به چاپ رسیده است. این کتاب با اصلاحاتی توسط مسعود عرفانیان به چاپ چهارم رسید.
تولد تاج السلطنه
آنچه از خاطرات تاج السلطنه و پژوهش های صورت گرفته درباره او بر می آید، نشان می دهد که وی در سال 1301 ه.ق/ 1263 ه.ش در حرمسرای شلوغ و فراخ سلطنتی زاده شد. پدرش ناصرالدین شاه، چهارمین پادشاه قاجار و مادرش «توران السلطنه»، دختر عموی ناصرالدین شاه بود.
چنانکه گفته اند وی دوازدهمین دختر ناصرالدین شاه بود که نام اصلی اش «زهرا» و «تاج السلطنه» لقبی بود که پدرش به وی اعطا کرد. او پس از تولد، به رسم دربار از مادرش جدا و در عمارتی جداگانه، توسط دایه و به گفته خودش «دده» نگهداری می شود. تاج السلطنه بعدها در خاطراتش از این رسم بسیار انتقاد می کند و آرزو می کند که ای کاش به جای پرورش در دامان دایه ای بی سواد، در آغوش پر مهر مادر رشد می کرد. با وجود انتقاد شدید وی از این رسم، خود نیز فرزندانش را به دایه می سپارد و همین مسئله بعدها سبب پشیمانی اش می شود.
در هفت سالگی به مکتب می رود و به دلیل تعلق به خاندان پادشاهی از نعمت خواندن و نوشتن که در آن زمان برای زنان مرسوم نبود، برخوردار می شود. اما هنوز کودکی 9 ساله بود که او را به نامزدی «حسن خان شجاع السلطنه» پسر «محمد باقر سردار اکرم» که او نیز نوجوانی بیش نبود درآوردند. علی رغم بی میلی فراوان تاج السلطنه به این ازدواج، چاره ای جز قبول این وصلت نبود.
ازدواج تاج السلطنه
در سن 13 سالگی و یک سال پس از درگذشت پدرش که به دست «میرزا رضای کرمانی» به قتل رسید، توسط برادرش مظفرالدین شاه که به جای پدر به تخت نشسته بود، با اندوه و گریه به خانه بخت روانه شد؛ خانه ای که به اذعان خودش هیچگاه در آن خوشبخت نبود.
به گفته تاج السلطنه، همسر او کودکی لوس و خودخواه بود و حسادت حاسدان و تحریک و تشویق اطرافیان، وی را به مردی بی بند و بار و هوسران تبدیل کرد که شب نشینی و خوشگذرانی با دوستانش را به همصحبتی با همسرش ترجیح می داد. به سبب خوشگذارنی های مکرر «شجاع السلطنه» و عدم حضور وی در منزل، تاج السلطنه بیشتر اوقات خود را به تنهایی و اندوه می گذراند.، اما از سویی تنهایی به وی کمک کرد تا به مطالعه کتاب های مختلف و علوم و فنون جدید متمایل شود و بیشتر وقت خود را صرف یادگیری نماید. خواندن کتاب ها و رمان های فرنگی و آشنایی با علوم و دانش های جدید غرب، او را به سفر به اروپا و دیدن مظاهر تمدن آن دیار، مشتاق کرد.
طلاق تاج السلطنه
عدم همفکری تاج السلطنه با همسرش و نیز تحریک و اختلاف افکنی اطرافیان آنها، سرانجام منجر به جدایی آن دو از هم شد و وجود سه فرزند نیز نتوانست مانع این امر شود. تاج السلطنه در خاطراتش علاقه به یادگیری دانش و سفر به اروپا را علت جدایی خود از همسرش بیان می کند. وی بعدها از این اقدام پشیمان شده و وسوسه اطرافیان و به ویژه آموزش های معلم خود را که سعی در جدا نمودن او از مذهب داشت، مسبب جدایی اش می داند؛ «این متملقین، مذهب و جدیت من در اوامر آسمانی را هم مخالف با خیالات فاسد خود دیدند، خواسته مرا از قید مذهب خلاص کرده، بعد با کمال آسانی از شوهرم هم جدا کنند.»
تاج السلطنه تحت تأثیر معلمان متجدد خود، حجاب را کنار می گذارد، لباس های فرنگی می پوشد و ترک مذهب و شعائر آن می کند. برخی از منابع اشاره می کنند که وی پس از خاتمه دادن به ازدواج ناموفق خود، در روابط آزادانه با مردان افراط می کند.
از زندگی شخصی تاج السلطنه که بگذریم، او از نخستین زنان ایرانی است که به وضعیت ناخوشایند زنان جامعه، بی سوادی، ناآگاهی و ستم روا شده به آنان به سختی انتقاد می کند. وی همچنین حجاب زنان قاجاری را مانع حضور در اجتماع و کسب علم و فضیلت می دانست.
تاج السلطنه و انقلاب مشروطه
تاج السلطنه با وجود اینکه متعلق به خانواده سلطنتی بود، با شروع انقلاب مشروطه، به طرفداری از این انقلاب برمی خیزد و به انجمن هایی که زنان اصلاح طلب و تجددخواه ترتیب داده بودند، می پیوندد و برای دستیابی زنان به آرمان ها و خواسته های خویش تلاش می کند.
وی در سال 1321 ه.ق در جلسات «انجمن اخوت» که در خانه خواهرش «فروغ الدوله» که همسر مردی روشنفکر به نام «ظهیرالدوله» بود، تشکیل می شد، شرکت میکرد. و نیز نخستین تشکل و انجمنی که پس از انقلاب مشروطه به عضویت آن درآمد، انجمن «حریت نسوان» بود که از انجمن های نیمه سری زنان به شمار می آمد.
تاج السلطنه همواره از وضعیت نابسامان زنان روزگار خود، بی سوادی و دوری از دانش، خانه نشینی، ناآگاهی از اوضاع جامعه و مملکت و حقوق نابرابر زن و مرد در ایران شکایت می کرد. همچنین از اوضاع ناخوشایند کشور، سیاست های نادرست، اسراف های شاه و درباریان، سفرهای پر هزینه و بی فایده شاه، خویشاوندپروری، خرابی اوضاع اقتصاد و معیشت مردم گله می کرد.
وی اگرچه پدرش را نیز ملامت می نمود، اما نوک تیز حملاتش متوجه برادرش مظفرالدین شاه بود. تاج السلطنه در مورد حکومت برادرش می نویسد: «هرکس مسخره بود، بیشتر طرف توجه بود. هرکس رذل تر بود، بیشتر مورد التفات بود. تمام امور مملکتی در دست یک مشت اراذل و اوباش هرزه رذل. مال مردم، جان مردم و ناموس مردم تمام در معرض خطر و تلف. تمام اشخاص بزرگ عالی عاقل، خانه نشین، تمام مردم مفسد بیسواد نانجیب، مصدر کارهای عمده بزرگ... تمام مردمان با حس وطن دوستی بین در خانه های خود نشسته، شبانه روز را به حسرت می گذرانیدند. تمام پسرهای خود را حاکم ولایات نموده، خون و مال مردم را به دست این مستبدین خونخوار داده بود. در حقیقت برای این ملت بیچاره، این سلطان یک چاه عمیقی بود که انتها نداشت و تمام پول ایران، سهل است، طلاهای روی کره را اگر در آن می ریختند، پر نمی شد.تاج السلطنه در انتقاد از درباریان تا بدانجا پیش رفت که وی را شورش دربار خوانده اند.
تاج السلطنه در پاسخ به سؤالات «باغه آنوف» که از آزادی خواهان محسوب می شد، در تعریف مشروطه می گوید: «معنى مشروطه عمل کردن به شرایط آزادى و ترقى یک ملتى بدون غرض و خیانت. تکلیف هر ملت ترقى خواهى استرداد حقوق او است. حقوق خود را به چه قسم مى تواند مسترد دارد؟ در موقعى که مملکت مشروطه در تحت یک «رگلمان» صحیحى باشد. ترقى از چه تولید مى شود؟ از قانون. قانون در چه موقعى اجرا مى شود؟ در موقعى که این استبداد برچیده شود. پس از این روى مشروطه بهتر از استبداد است.»
و در همین جا در مورد زنان نیز می گوید: «تکلیف زن های ایرانی، استرداد حقوق خود مانند زن های اروپایی، تربیت اطفال، کمک کردن به مردها مانند زن های اروپایی، پاکی و عفت، وطن دوستی، خدمت به نوع، طرد کردن تنبلی و خانه نشینی، برداشتن نقاب.»
در آرزوی سفر به اروپا
شاهزاده همیشه آرزوی سفر به اروپا و آشنایی با زنان اصلاح طلب آنجا را داشت. وی زمانی که همسر «قوللر آقاسی»(دومین همسرش) بود، با فروش جواهرات خود و با کمک یک زن فرانسوی قصد سفر به اروپا را کرد که با مخالفت سخت خانواده خود و همسرش روبرو شد و ناگزیر از سفر بازماند. اما تاج السلطنه ناامید نشد و سرانجام چند سال بعد توانست به اروپا سفر کند و سال ها به تحصیل دانش و زبان های خارجی، موسیقی و نقاشی مشغول شود. تمدن اروپا و وضعیت زنان آنجا را از نزدیک ببیند و به حال و روز زنان مملکت خود حسرت بخورد.
وی در بازگشت به ایران همچنان در تغییر اوضاع کوشید. تاج السلطنه، سرانجام در اول ذیقعده 1354 ه.ق/ 1314 ه.ش در 53 سالگی درگذشت و بنا به وصیت خود، در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.

ایلیچ رامیرز سانچز (به اسپانیایی: Ilich Ramírez Sánchez) معروف به کارلوس شُغال (زاده ۱۲ اکتبر ۱۹۴۹ در ونزوئلا) آدمکش و مزدور جنگی و «انقلابی حرفهای» مارکسیست بود.
وی دهها عملیات از جمله گروگانگیری وزیران نفت کشورهای عضو اوپک در اجلاس اوپک در وین، اقدام برای ترور محمدرضا پهلوی و چندین مورد بمبگذاری در مکانهای عمومی در پاریس و لندن، را ترتیب داد. وی هم اکنون در فرانسه در حال گذراندن دوره حبس ابد است.
آغاز زندگی
کارلوس در سال ۱۹۴۹ در ایالت تاچیرا در غرب ونزوئلا به دنیا آمد. پدر وی یک مارکسیست معتقد بود و او را ایلیچ، مانند نام پدریلنین، نامید (دو برادر کوچکترش هم ولادیمیر و لنین نام دارند) وی در نوجوانی به سازمان جوانان حزب کمونیست ملی پیوست. سال ۱۹۶۶ به همراه پدرش در کنفرانس سه قاره (اجلاس افتتاحیه سازمان همبستگی با مردم آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین) در هاوانا شرکت کرد و تابستان آن سال را در اردواگاه ماتانزاس؛ مدرسه آموزش جنگ چریکی در نزدیکی هاوانا، گذراند. عملیاتها
اجلاس وزرای نفت اوپک
شهرت اصلی کارلوس بخاطر حمله به مقر اوپک در سال ۱۳۵۴ خورشیدی (۱۹۷۵ میلادی) است. وی به همراه پنج مرد و یک زن در صبح روز ۳۰ آذر سال ۱۳۵۴ به شکل خدمتکار به محل اجلاس در وین نفوذ کردند. آنها در میان جلسه وزیران نفت وارد سالن اجلاس شدند و ابتدا با اسلحه مقامات را تهدید کردند و سپس در سالن مواد منفجره کار گذاشتند. آنها دیپلماتها را به سه دسته دوست، بیطرف و دشمن تقسیم کردند که دوستان شامل الجزایر، عراق و لیبی و دشمنان شامل ایران، عربستان، امارات متحده عربی و قطر بودند. مقامات پس از چند ساعات مذاکره بیحاصل به خواسته گروگانگیران تن دادند و آنها همراه با گروگانهایشان با اتوبوس به سمت فرودگاه و سپس با هواپیما به سمت الجزایر حرکت کردند. مهمترین این گروگانها دکتر جمشید آموزگار، مذاکرهکننده ارشد نفتی ایران، بهمراه احمد زکی یمانی
گفته میشود آنها قصد داشتند آموزگار و یمانی را بکشند اما پس از اینکه به آنان اطمینان داده شد در صورت انجام این کار همه گروگانگیران کشته خواهند شد، با دریافت پانزده میلیون پوند باج همه گروگانها را آزاد کردند و خودشان هم گریختند.
سایر عملیاتها در اروپا
وی در سال ۱۳۵۲ سعی کرد «ژوزف ادوارد سیف» رئیس شرکت مارکس اند اسپنسر را بکشد اما موفق نشد. وی همچنین بعد از دستگیری دو همرزمش در فرانسه که یکی از آنها ماگدالنا کو دوست دخترش بود، دست به اقداماتی زد که مقامات فرانسه از آنها به عنوان یک جنگ خصوصی یاد میکنند و در واقع مجموعهای از حملات تروریستی در شهرهای مختلف فرانسه بود؛ از جمله این حملات که در سالها ۱۹۸۲ و ۸۳ انجام شد انفجار دو قطار در فرانسه و چند مورد بمبگذاری، از جمله مقابل دفتر سه روزنامه و دفتر مرکزی رادیو فرانسه، و حملات نارنجکی در اماکن عمومی فرانسه را میتوان نام برد.
ترور نافرجام محمدرضا پهلوی
محمدرضا پهلوی، شاه سابق ایران، در تاریخ ۲۰ خرداد ۱۳۵۸ وارد مکزیک شد. یک هفته بعد صادق خلخالی اعلام کرد: من حکم اعدام شاه را صادر کردهام و به فداییان اسلام گفتهام که شاه را در هر کجا که باشد به سزای عمل خود برسانند و انتقام ملت ایران را از این خائن و مفسد فی الارض بگیرند.
وی در چهارم تیر ماه اعلام کرد که «کارلوس تروریست مرموز بینالمللی در هماهنگ کردن عملیات مربوط به اعدام شاه سابق ایران شرکت دارد و عناصر ساندنیست و رزمندگان ناسیونالیست امریکای لاتین نیز در این عملیات شرکت دارند و برای انجام این عملیات ۱۴۰ هزار دلار جایزه تعیین شدهاست.»
دو روز بعد از این مصاحبه چند بالگرد به اقامتگاه محمدرضا پهلوی حمله کردند و آن را از فاصله چند متری زیر رگبار گلوله گرفتند. محافظان پس از چند لحظه رو به بالگردها آتش گشودند و آنها را فراری دادند. در این حادثه به کسی آسیب نرسید.
دستگیری
کارلوس شغال سالها در لیست بزرگترین فراریان تحت تعقیب در جهان قرار داشت. وی در ۱۹۹۳ در کشور آفریقایی سودان قربانی معامله ی سران آن کشور شد و درحالی که برای عمل جراحی در بیهوشی کامل به سر می برد، از روی تخت اتاق عمل بیمارستان ربوده شد و با غل و زنجیر بسته و با هواپیما به فرانسه منتقل شد. دادگاه محاکمه او یکی از جنجالیترین دادگاههای اواخر قرن بیستم بود. دادگاه او در سکوت کامل رسانههای خبری فرانسه برگزار شد. او دادگاه خود را «مزخرف و چرند» خواند و گفت مقامات فرانسه حق ندارند از او بازجویی و او را محاکمه کنند زیرا او را به صورت غیرقانونی در سودان دستگیر و به فرانسه منتقل کردهاند. او مدعی شد: «آنها مرا به گروگان گرفتند»
هنگامی که در دادگاه پاریس محاکمه میشد مشت خود را به علامت وحدت گره کرد و به سوی تماشاگران حاضر در دادگاه بازگشت... کارلوس در آخرین دفاع خود گفت:
من یک انقلابی هستم و تا پایان عمر خود یک انقلابی خواهم ماند. و هر مبارزهای که کردم برای خودم نبود بلکه برای نجات مردم تحت ستم و علیه زورگویان و استثمارگران و به منظور تضعیف آنها بودهاست... مبارزهی من یک مبارز سیاسی بوده مبارزهای که با هدف خدمت به محرومان صورت میگرفت. بنابراین یک زندانی سیاسی هستم و برای عقیدهام محاکمه میشوم... من عاشق انقلاب برای تأمین سعادت مردم هستم. من عاشق تأمین عدالت برای مردم تحت ستم هستم و برای عقیدهام محاکمه میشوم.
کارلوس هنگام خروج از دادگاه شعار زنده باد انقلاب سر داد و گفت:
با قرار دادن جسم من در زندان فکر مرا نمیتوانند در بند بکشند...
کارلوس در این دادگاه به جرم قتل دو پلیس و یک شهروند عادی در سال ۱۹۷۵ به حبس ابد محکوم شد. وی بار دیگر در سال ۲۰۱۱ برای عملیاتهای زنجیرهای خود در سالهای ۸۲ و ۸۳ خود در فرانسه محاکمه شد و این بار هم به اتهام قتل ۱۱ نفر و مجروح کردن بیش از ۱۵۰ نفر به حبس ابد محکوم شد. دادگاه کارلوس چند ماه پس از سرنگونی معمر قذافی و قتل وی در لیبی برگزار میشد. کارلوس در جریان سخنرانی ۵ ساعته خود در دادگاه متنی را قرائت کرد که مدعی بود «وصیتنامه» قذافی است و او را بزرگترین انقلابی دنیا توصیف کرد. وی سخنان خود را با شعار «زندهباد انقلاب، الله اکبر» تمام کرد که توسط حدود ۱۵ نفر از هوادارانش در سالن دادگاه تکرار شد.[۸]
کارلوس طی یک مصاحبه در زندان، گروههای تروریستی عامل حوادث لندن را محکوم و آنان را به دلیل اعمال خشونت علیه مردم عادی جامعه سرزنش کرد. وی در مورد سازمان القاعده گفت: «آنها حرفهای نیستند و درست برنامهریزی و سازماندهی نشدهاند. آنها حتی بلد نیستند به درستی مواد منفجره بسازند.»[۹]
کارلوس هوادارانی نیز دارد؛ در سال ۱۳۸۸ هوگو چاوز رئیسجمهور ونزوئلا در یک سخنرانی در جمع سیاستمداران سوسیالیست سراسر جهان وی را یک مبارز انقلابی دانست[۱۰] و او را «وارث برحق مقدسترین نبردها ... نبرد در راه خلق و عدالت اجتماعی» توصیف کرد.

لینا مدینا (به اسپانیایی: Lina Medina) (زادهٔ ۲۷ دسامبر ۱۹۳۳ در تیکراپو، منطقهٔ اوانکاولیکا، پرو) جوانترین مادر جهان در تاریخ پزشکی است که در سال ۱۹۳۹ در حالی که ۵ سال و هفت ماه و ۲۱ روز سن داشت پسری را به نام «خراردو» به دنیا آورد.[۱] مدینا در سن ۳ سالگی عادت ماهیانه داشتهاست.[۲] مدینا و پسرش همچون برادر و خواهر در کنار یکدیگر بزرگ شدند.[۳] لینا متولد شده در پرو در ۱۹۳۳ میلادی است. به گزارش خبرنگار سایت پزشکان بدون مرز، لینا به دلیل بزرگ شدن شکمش که در حال افزایش بود به بیمارستان محلی برده شد. پزشکان در ابتدا احتمال یک ورم و یا یک توده شکمی را مطرح کردند و در ادامه، پس از یک سری آزمایش، پزشکان تأیید کردند که او هفتماهه حامله است. یک ماه بعد پس از هشت ماه بارداری، لینا فرزند پسری به دنیا آورد که او را خراردو نام نهادند. به دلیل کوچک بودن لگن لینا زایمان به روش سزاربن انجام شد و نوزاد در هنگام تولد ۲۷۰۰ گرم وزن داشت.
لینا مدینا اولین آبستن زودرس در سن ۵ سالگی بود که مورد بررسی قرار گرفت و با توجه به مطالعات انجامشده و تاریخچهٔ عنوانشده از طرف والدینش، او یک عادت ماهیانه بسیار زودرس و پیشرفته در سن ۸ ماهگی داشته است، پستانهای ملینا در سن چهار سالگی رشد کرده بود و در سن ۵ سالگی رشد استخوانیاش کامل گشته بود. علت بلوغ زودرس در لینا مدینا ناشناخته باقی ماند.
پسر او خراردو در اوایل فکر میکرد که لینا خواهر او است اما نهایتاً خراردو در سن ۱۰ سالگی فهمید لینا مادرش میباشد. در سال ۱۹۷۲ میلادی، لینا ازدواج کرد و ۳۳ سال پس از تولد اولین فرزندش صاحب دومین پسر خود شد. فرزند اول او یعنی خراردو، هفت سال پس از تولد برادرش یعنی در سن ۴۰ سالگی، به خاطر بیماری مغز استخوان (bone marrow disease) درگذشت. لینا که در سن ۴ سالگی مورد خشونت جنسی قرار گرفت کمسنترین زن باردار جهان بود، و اکنون ۷۹ سال سن دارد. او اکنون با شوهرش در شیکاگو زندگی میکند.

به نظر من که شیطان و بازیگوش هستند، مدام باید با قاشق دنبالشان کنی که ته ظرف جا خوش نکنند.
با همهی اینها همیشه بودهاند، از زمان پارچهای بلور و قدیمی مادربزرگها تا لیوانهای دسته بلند امروزی، همیشه شربت خاکشیر یار روزهای گرم تابستان ما ایرانیها بوده است.
دانههای ریز ریز و قهوهای خاکشیر هیچوقت جایشان را به قرص و شربتهای مختلف داروخانهها نمیدهند و هیچ وقت هیچ دارویی به اندازه یک شربت خاکشیر خنک و پرملات نمیتواند جلوی گرمازدگی آدمها را بگیرد.
بعضیها هم با آبلیمو و گلاب درستش میکنند، یک پارچ بزرگ، تا نیمه آب و بعد چند قاشق آب لیمو و بعد دانههای خاکشیر و چند قطره گلاب هم بزنی تنگش و قطعههای یخ را هم در شربتت شناور کنی و بعد نوش جان.
قدیمیها همیشه یک چیزهایی میدانستند که توصیه میکردند و این توصیهها آنقدر تجربه شد تا امروز به دست ما رسید و حالا تابستان که میشود همه ما سراغ مغازههای عطاری میرویم و چند سیر خاکشیر برای روزهای گرما ذخیره میکنیم.
به جز اثر ضد گرما و خنککنندگی چند جا خواندم که خواص دیگری هم دارد، تببر است و کهیر و التهابات پوستی را بهتر میکند، میگویند برای اسهال و دفع سنگ کلیه و برطرف کردن جوشهای صورت هم خوب است، حتی شنیدهام زخم و جراحتها را هم خوب میکند و خیلی چیزهای دیگر که ممکن است ما ندانیم و خدا در همین دانههای کوچک که با چشم به سختی دیده میشوند جاسازی کرده است.
این دانهها تخم گیاه یکساله خاکشیر است، دانههایی ریز که کمی به درازی میزنند قهوهای هستند یا قرمز تیره.
از بحث قدیمیها و تجربه و داروی گیاهی و عطاری که خارج شویم و سراغ علم روز و یک کارشناس تغذیه برویم تایید میکند خاکشیر برای پیشگیری از گرمازدگی خوب است.
به گزارش ایسنا، «فرزاد بابایی» کارشناس تغذیه با اشاره به اینکه در دمای بالا متابولیسم بدن افزایش مییابد و از دست دادن آب از طریق عرق بیشتر میشود، به ایسنا گفت: از دست دادن آب مقداری از الکترولیتهای بدن را نیز خارج میکند که مصرف خاکشیر به علت داشتن پتاسیم میتواند تا حدودی کمبود الکترولیت را جبران کند.
وی خاکشیر و تخم شربت را از دانههای دارویی عنوان کرد که برای مقابله با گرما و پیشگیری از گرمازدگی سودمند هستند.
به گفتهی این کارشناس تغذیه، بر اساس طب قدیم طبیعت خاکشیر خنک است و به علاوه احتمالاً سبب افزایش جذب آب از طریق دستگاه گوارش میشود.
این کارشناس تغذیه یادآورشد: خاکشیر اغلب به صورت شربت مصرف میشود اما بهتر است از زیاد شیرین کردن این شربت خودداری شود چون ممکن است به افزایش غلظت خون منجر شود.
و فکر میکنم حالا که یک کارشناس علم روز هم خواص ضد گرمایی خاکشیر را تایید کرد با خیال راحت میتوان این شربت تابستانی را تهیه کرد و با خوردن این دانههای ریز قهوهای به جنگ گرما رفت.

فرانسوی: Jean-Paul Charles Aymard Sartre)(۲۱ ژوئن۱۹۰۵ - ۱۵ آوریل۱۹۸۰) فیلسوف، اگزیستانسیالیست، رماننویس، نمایشنامهنویس و منتقدفرانسوی بود.
ژان-پل سارْتْرْ (به
زندگی
فعالیتهای ادبی بطور کلی دو دوره در زندگی حرفهای سارتر وجود داشت. اولین دورهٔ زندگی حرفهای او دورهٔ پس از نوشتن اثر معروفاش، هستی و نیستی، بودو نوشتن رمان تهوع. سارتر به آزادی بنیادی انسان اعتقاد داشت و باور داشت که «انسان محکوم به آزادی است. » در دومین دورهٔ حرفهٔ زندگیاش، سارتر بهعنوان روشنفکری فعال از نظر سیاسی شناخته میشد. سارتر از طرفداران کمونیسم بود، هرچند که هرگز بهطور رسمی به عضویت درنیامد. وی بیشتر عمر خویش را صرف مطابقت دادن ایدههای اگزیستانسیالیستیاش کرد. سارتر معتقد بود که انسان باید خود سرنوشتاش را تعیین کند. وی همچنین، مطابق با اصول کمونیسم، باور داشت که نیروهای اقتصادی-اجتماعی جامعه که از کنترل انسان خارج هستند، نقشی حیاتی در تعیین مسیر زندگی اشخاص دارند. در سال ۱۹۶۴ جایزه ادبیات نوبل به سارتر تعلق گرفت، ولی او از پذیرفتن این جایزه سر باز زد. مرگ سارتر از سال ۱۹۷۳ به بعد تقریباً تمامی قدرت بینایی خود را از دست داده بود و دیگر قادر به نوشتن نبود، با این همه او سعی میکرد با انجام مصاحبهها، دیدارها و حضور در مراسم کماکان چهرهای فعال و اجتماعی از خود نشان دهد. برای نمونه ملاقات او با «آندریاس بادر» زندانی سیاسی و عضو «فراکسیون ارتش سرخ» (RAF) در زندان اشتوتگارت (آلمان) توجه همگان را برانگیخت. ۱۹۷۹ در یک کنفرانس مطبوعاتی جنجالی به حمایت از آوارگان جنگ ویتنام (Boat people) پرداخت. در جایی دیگر از مبارزه مردم ایران علیه شاه و آزادی زندانیان سیاسی و همچنین مبارزه مردم شیلی علیه دیکتاتوری پینوشه طرفداری نمود. در سال ۱۹۸۰ روزنامه «نوول ابزرواتور» اقدام به انتشار گفتگوی سارتر با «» - فیلسوف و نویسنده - نمود که شگفتی همگان از جمله دوبوار را بهمراه داشت. سارتر در این مصاحبه به بحث در مورد نکاتی همچون «روابط میان فردی و شرایط اجتماعی» پرداخت. این گفتگو تا حدی نشانگر تطابق نظریات سارتر و لویس بود. ژان-پل سارتر در روز ۱۵ آوریل ۱۹۸۰ در سن ۷۵ سالگی در بیمارستان بروسه پاریس در پی ادم ریوی از دنیا رفت. او حتی تا پایان عمر یک چهره سرشناس جهانی باقیماند؛ خبر درگذشت او به سرعت در سراسر جهان پخش شد و حدود ۵۰هزار نفر در پاریس در مراسم خاکسپاریش شرکت کردند، در حالی که بیش از ده سال از افول سارتر در فرانسه گذشته بود. این مراسم پرجمعیت ترین تشییع جنازه یک فیلسوف در قرن بیستم بود؛ از این نظر میتوان او را به ولتر - فیلسوف بزرگ عصر روشنگری فرانسه - تشبیه نمود. خاکستر او در گورستانی در حوالی محل زندگی دوران پیری اش در محلهای از پاریس به خاک سپرده شد، جایی که ۶ سال بعد همسفر زندگی اش سیمون دوبووار به همراهش آرمید. ۳ سال پس از مرگ سارتر، سیمون دوبووار کتابی با نام در مورد مرگ وی منتشر کرد. یک هفته بعد از مرگ سارتر روی جلد هفته نامه که سارتر به آن علاقه داشت و واپسین گفتگوهایش هم در آن منتشر شده بود، بر زمینهٔ سرمهای تیره تصویر درشتی از چهرهٔ سال خوردهٔ سارتر چاپ شد، و زیر آن با حروف سفید واپسین عبارت کتاب واژهها آمد: ((تمامی یک انسان، از تمامی انسانها ساخته شده و برابر کل آنها ارزش دارد، و ارزش هر یک از آن با او برابر است.))
سارتر روز ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ به دنیا آمد. پدرش ژان باپتیست سارتر (۱۸۴۷-۱۹۰۶) افسر نیروی دریایی فرانسه بود و مادرش آنه ماری (۱۸۸۲-۱۹۶۹) دخترعموی دکتر آلبرت شوایتزر معروف، برندهٔ جایزه صلح نوبل است. پانزده ماهه بود که پدرش به علت تب زرد از دنیا رفت. پس از آن مادرش به نزد والدینش بازگشت.
پدربزرگش چارلز شوایتزر یکی از عموهای آلبرت شوایتزر در مدرسه به آموزش زبان آلمانی اشتغال داشت. ژان در خانه زیر نظر او و چند معلم خصوصی دیگر تربیت شد و در خردسالی خواندن و نوشتن (فرانسه و آلمانی) را فراگرفت. در کودکی چشم راستش دچار آب مروارید شد، به تدریج انحراف به خارج پیدا کرد و قدرت بیناییش را از دست داد.
تا ده سالگی بیشتر خانه نشین بود ارتباط بسیار کمی با مردم داشت. همانگونه که خود در کتاب "کلمات" دوران کودکیش را بیان میکند، کودکی تیزهوش اما گوشه گیر بود و سالهای کودکی را بیش از هرجا میان انبوه کتابها به خواندن آثار مهم ادبی و تاریخی گذراندهاست. پس از آن به مدرسه لیس هنری هشتم رفت. دوازده سال بود که مادرش دوباره ازدواج کرد و با همسر جدیدش که یکی از دوستان قدیمی پدر ژان بود به شهر «لا روشل» نقل مکان نمود. این اقدام موجب نفرت سارتر از مادرش شد. تا ۱۵ سالگی برای تحصیل به مدرسه یی در لا روشل رفت اما تحمل شرایط مدرسه و رفتارهای خشونت آمیز دانش آموزان دیگر برای او بسیار دشوار بود.
ژان در سال ۱۹۲۰ به یک مدرسه شبانه روزی در پاریس فرستاده شد. در آنجا با یکی از همکلاسیهایش به نام «ٔپل نیزان» آشنا شد که این آشنایی به یک رفاقت درازمدت انجامید. نیزان در معرفی ادبیات معاصر به سارتر نقش بسزایی داشت.
در سال ۱۹۲۲ موفق به گرفتن دیپلم شد، پس از آن تصمیم گرفت به همراه «نیزان» در «دانشسرای عالی پاریس» در رشتهٔ آموزگاری ادامه تحصیل دهد. ۱۹۲۴ در امتحان ورودی از ۳۵ نفر قبول شده نهایی، رتبه هفتم را به دست میآورد. به همراه نیزان دست به انتشار مجلهای در دانشسرا میزند.
چهار سال بعد در امتحانات نهایی رشته فلسفه مردود میشود. دلیل رد شدن نیز عقیده سارتر در مورد فلسفه بود. او عقیده داشت «فلسفه فهمیدنی است، نه حفظ کردنی». سال بعد (۱۹۲۹) در امتحانات نهایی جایگاه نخست نصیب سارتر میشود و «سیمون دوبووار» و «ژان هیپولیت» و «پل نیزان» مقامهای بعدی را کسب میکنند.
سیمون دوبووار، فیلسوف، نویسنده و فمینیست فرانسوی همراه و همدم مادامالعمر او بود. آشنایی این دو به سال ۱۹۲۹ و زمان آمادگی دوبووار برای امتحانات فلسفه در سوربن بازمی گردد. سیمون دوبووار دختر ناز پروردهای که تحت سلطه قرار دادهای مذهب کاتولیک بود بعد از آشنایی با سارتر شدیداً و عمیقاً به او دلبسته میشود و تا آخر عمر با او همراه میماند هر چند که این رابطه در سالهای پایانی عمر سارتر تا حدودی ضعیف میشود.
پس از اتمام تحصیلات در دبیرستانهای "لوهاور" و "لیون" به تدریس فلسفه پرداخت. پس از مدتی تصمیم گرفت که برای کامل شدن تحقیقاتش در زمینه فلسفه راهی آلمان شود. با استفاده از یک بورس تحصیلی به آلمان رفت و در برلین به ادامهٔ تحصیل پرداخت. در اینجا بود که آشنایی عمیقتری با آثار فیلسوفان بزرگی همچون مارتین هایدگر (فلسفه اصالت وجود یا اگزیستانسیالیسم) و ادموند هسرل (فلسفه پدیدار شناسی) پیدا کرد. اما پس از چندی تاب تحمل حکومت نازی را نیاورد، به پاریس برگشت و کار تدریس فلسفه را دنبال نمود.
سارتر از کودکی در پی کسب شهرت بود. به همین دلیل به نویسندگی روی آورد. با این همه مدتهای مدیدی نوشتههایش یکی پس از دیگری از سوی ناشران بازگشت داده میشدند و او بدینخاطر نتوانست به آرزوی دیرینهاش جامه عمل بپوشاند. اما در ۱۹۳۸ و با نگارش نخستین رمان فلسفیاش با نام «تهوع» به شهرتی فراگیر دست یافت. در این رمان تکان دهنده دلهره وجود و بیهودگی ذاتی هستی، با جسارتی بی سابقه ترسیم شدهاست. پس از آن، نگارش مجموعهای از داستانها با نام «دیوار» (۱۹۳۹) را آغاز کرد که به دلیل شروع جنگ دوم جهانی ناتمام ماند.



کمیته اطلاعرسانی و تبلیغات ستاد انتخابات استان سمنان نتایج تفکیکی آرای نامزدهای ریاست جمهوری را در شهرهای آرادان و سرخه اعلام کرد.
به گزارش نامه، آرادان، زادگاه محمود احمدی نژاد و سرخه، زادگاه حسن روحانی است. هر دو شهر در استان سمنان قرار دارند.
بنا به گزارش خبرآنلاین، کل آرای اخذ شده در یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری در استان سمنان 361 هزار و 207 رای بوده است که حسن روحانی 157 هزار و 133 رای را به خود اختصاص داد.
آرادان
در آرادان ۹هزار و ۵۹۸ رای صحیح اخذ شده است.
آرای تفکیکی کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری در آرادان به شرح زیر است:
حسن روحانی: 4 هزار و 20 رأی
محمدباقر قالیباف: 2 هزار و 91 رأی
سعید جلیلی: یک هزار و 755 رأی
علی اکبر ولایتی: 443 رأی
محسن رضایی: 374 رأی
سیدمحمد غرضی: 178 رأی
سرخه
در سرخه 12 هزار و 366 رأی صحیح اخذ شده است.
آرای تفکیکی کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری در سرخه به شرح زیر است:
حسن روحانی: 8 هزار و 639 رأی
محمدباقر قالیباف: یک هزار و 444 رأی
سعید جلیلی: یک هزار و 286 رأی
علی اکبر ولایتی: 409 رأی
محسن رضایی: 240 رأی
سیدمحمد غرضی: 91 رأی

.: Weblog Themes By Pichak :.